۱۳۹۸ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

اینجا در گیر و دار مردگی

 تمام شب باران بارید. با قدرت به شیشه ی پنجره ی می کوفت. 
ناله ی درختان را از کوچه می شنیدم که دارو ندارشان را باد می برد.
ریاضت کشانه، تاریکی را در آغوش می کشم. سرما بیداد می کند. 
و باد با برگ ها می رقصد...
 و شکوفه های سرما زده، سر برشانه های شاخه ها، جان می سپارند.
زمستان  از راه رسیده است.
نقطه های متورم مغشوش، پر رنگ تر می شوند.
چه کسی در برابر نعره های سکوت تاب می آورد؟!



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر