۱۳۹۶ آبان ۱۰, چهارشنبه

نیمه ی آبان

باران آمد. 
یعنی پس از چند روز انتظار، سرانجام از راه رسید. به باغ می روم. هوا بوی گِل خیس می دهد. و بوی برگ های باران خورده ی نارنج. و کمی بوی دود سیگار مردانی که توی باغ، از هوا را مهمان دود خود می کنند. راستش اصلا شبیه پاییز نیست. صبح گله می کردم که آخر رسم پاییز این نبود. بیشتر شبیه اواخر بهار است. فصل ها دیگر خودشان را گم کرده اند. و من فکر می‌کنم، امسال پاییز از راه نرسیده، خواهد رفت. 
پاییز غمگین تر از هر سال. 
پس از این همه انتظار، نیامد. واقعا نیامد.
می خواستم نیامدنش را باور نکنم. باید باور کنم حالا؟!
کاش امسال،  زمستان خودش باشد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر