۱۳۹۶ آبان ۱۹, جمعه

کاش می توانستم بخوابم

شب تمامی نداشت. 
نباید تمام می شد. 
نمی خواستم که تمام شود. 
و من غرق غرق هذیان بودم. 
می دانستم که ماه مرده است. 
می دانستم که باران 
راهش را گم کرده است‌. 
و من 
من منتظر سپیده دم نبودم. 
آه که اگر شب می گذشت...
گذشته بود. 
کذشته بود 
و من فقط 
بیهوده چشم هایم را بسته بودم. 
و خیال می کردم که تاریک است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر