۱۳۹۹ مرداد ۱, چهارشنبه

کاش باران ببارد

اما بر بال باد سوار شدم
تا شاید از عقوبت خویش
کنده شوم.
دیگر خبری از قاصدک ها نیست.
از زمان  و مکان بی خبرم
درست مثل تکه یخی که 
که از کوه جدا شده 
و در دریای فراموشی
شناور است.
از آفتاب گریزانم
و درتکاپوی رسیدن به فصل سرد
عدد ها را مرورمی کنم
خسته ام از آفتاب
گل یخ نجاتم می دهد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر