۱۴۰۴ فروردین ۲۵, دوشنبه

دردی که زندگی ست

قدر این روزهای پیش از قیام آفتاب را می دانم. هنوز باران می بارد. ریز و آرام. توی خیابان راه می رفتم.  از لابلای آدمیانی که نمی شناختم. شبیه یک روح سرگردان. انگار که به این زمان و مکان تعلق نداشته ام. 

غریبه ام. با این زندگی.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر