۱۴۰۲ آذر ۱۷, جمعه

جمعه ها خون جای بارون می چکه

زمانی فرامی رسد

که آدمی

فرو می ریزد

همچون تجسم پیکری پوسیده

که بر دروازه ی شهر آویزان است.

همچون او...

خیالش 

روحش

هستیش

فرو می ریزد.

ناگهان

روزی فرا می رسد

که دیگر هیچ نمانده است.

هیچ

جز مرگ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر